از در که میرفتی تو سمت راست تو قرار داشت. موقر و متین. مانند کلافی قهوهای پیچ خورده بود و شانههایش را تکیه داده بود به دیوار. ساقهاش به اندازۀ چهار تا کاشی از حیات را لخت کرده و در خاک قهوهای رنگ فرو رفته بود. شاخههایش اما رها بودند. مجعد و رها و از آن سوی دیوار خانه افتاده بودند توی کوچه. نیمی این سوی دیوار آویزان بودند و نیمی دیگر آن سو ، که مشرف به کوچه بود. اما عطرش، عطرش رها بود و تمام کوچه را پر میکرد. میرفت. با باد میرفت تا کوچههای کناری را هم معطر کند.