آکیله کامپانیله در این داستان طنزآمیز به زندگی مشترک سقراط و زانتیپ میپردازد. در این داستان، قدرت استدلال منطقی و مجادله سقراط به بزرگترین مشکل زندگی زناشوییاش تبدیل میشود.
سقراط و زانتیپ
به مرد جوان میگفتند، "میتواند زوج خوبی برایت باشد. پر انرژی است، چنین زنی به درد مردی میخورد که فکرش همیشه جای دیگر است."
و آنقدر گفتند و گفتند تا سقراط با او ازدواج کرد.
اما چیزی نگذشته بود که دردسرها شروع شد. زانتیپ موجودی عصبی بود، البته با شوهری مثل سقراط حق داشت؛ شوهری که تمام روز بیرون از خانه بود و روزگارش به حرف زدن حتی با زنهای وراج کوچه و بازار میگذشت؛ شوهری که مدام از گرفتن هزینۀ تدریس از شاگردان سرباز میزد؛ شوهری که حتی به بهانۀ فلسفه با بعضی زنهای نه چندان محترم سروکار داشت.
بدبختی سقراط یا به عبارتی، نقطه ضعف او و گناه واقعاً نابخشودنیاش در زندگی زناشویی، این بود که همیشه حق داشت. و این دقیقاً همان چیزی است که هیچ زنی شوهرش را به خاطر آن نمیبخشد، دیگر چه برسد به شوهری مثل سقراط که مجادلهگری بینظیر بود. تنها جایی هم که زانتیپ در برابر سقراط کم میآورد وقتی بود که او از در استدلال وارد میشد. سقراط با قدرت خود در مباحثه، همیشه او را در تنگنا قرار میداد. زانتیپ هم از کوره در میرفت و هرچه دم دستش می آمد را به سوی او پرتاب میکرد.
سفسطههای شوهر به طرز وحشتناکی اعصاب او را به هم میریخت. شما هم اگر مجبور باشید با کسی که همیشه حق با اوست، زندگی کنید ،آنوقت به او حق میدهید. از طرفی، با شنیدن حرفهای سقراط، میدیدید واقعاً حق با اوست. هیچ نشانی از تناقض در حرفهایش به چشم نمیخورد. مو، لای درز استدلالاتش نمیرفت.
اما جالب اینجاست که زانتیپ علیرغم استدلالات کاملا منطقی شوهرش، باز هیچ شکی نداشت که حق با خودش است. منطق سرش نمیشد و با سرسختی هرچه تمامتر اعتقاد داشت آن مجادلهگر بینظیر در اشتباه است و حق به جانب اوست. البته از نقطهنظر زانتیپ و به خیال خودش این مسأله به نوعی حقیقت داشت. این را هم باید گفت که سقراط همه را میتوانست متقاعد کند به غیر از زن خودش. او با اینکه میتوانست بسیاری از استدلالگران را در تنگنا قرار بدهد اما حریف زنش نمیشد. زانتیپ تمرکز او را به هم میریخت؛ روش استدلال مسخرهای داشت؛ حرفهایی کاملاً غیر منطقی به زبان میآورد. سقراط هنگام بحث با او واقعاً عاجز میشد چون زانتیپ در برابر قیاس منطقیِ بیچونوچرای شوهر اصلاً میدان را خالی نمیکرد؛ او برای مخالفت با سقراط هیچ دلیلی حتی از نوع نامعقول آن هم نمیآورد، نه به یک نتیجهگیری قطعی میرسید و نه از برهان ذوالحدین استفاده میکرد، با سفسطه و قیاس منطقی و یا مغالطه هم کاری نداشت؛ از راه استدلال قیاسی و یا استنتاج استقرایی هم وارد نمیشد؛ فقط و فقط میتوانست با همین یک کلمه که تازه انتظار داشت با استدلالات سقراط برابری کند، به مخالفت با او برخیزد:
-پستفطرت!
یا:
-حقهباز!
زانتیپ با نادیده گرفتن اینکه استدلالات سقراط همه سفسطه و قیاس منطقی است، تا خودش را در تنگنا میدید و نمیتوانست جوابی پیدا کند، همه چیز را به حساب پستی و زورگویی تمامعیار سقراط میگذاشت.
اما آنچه بیش از همه او را از کوره به در میبرد و باعث میشد خون جلوی چشمانش را بگیرد، همان روش استنتاج استقرایی سقراط بود. در این مواقع، زن، ناگهان، خود را در برابر نتیجهای مییافت کاملاً مخالف با آن چیزی که فکر میکرد به آن خواهد رسید. سقراط این توانایی را داشت بیآنکه زانتیپ متوجه باشد، این نتیجه را از زبان خود او بیرون بکشد و این به نظر زانتیپ نوعی شعبدهبازی یا ترفندی غیرشرافتمندانه میآمد. فکر میکرد فریب خورده است و آنوقت دق دلیش را سر هر چیزی که دم دستش بود، خالی میکرد.
در کل، راز کنار آمدن با زن ها ــ به خصوص زنهایی مثل زانتیپ ــ حق را به خود ندادن است. چون کسی که حق با اوست فریاد نمیکشد، چیزی پرتاب نمیکند، بلکه اجازه میدهد منطق، خود حاکم شود و سقراط چنین میکرد. اما کسی که میداند حق با او نیست، چون نمیتواند از ابزار دیگری استفاده کند، هرچه به دستش میرسد را پرت میکند، جیغ میکشد و بعد در را محکم میکوبد و میرود، البته با آدمی که چنین رفتاری از او سر میزند اصلاً نمیشود شوخی کرد. خیلی احترامش را نگهدارید و از او بسیار بترسید.
سقراط هرگز دست به چنین کارهایی نمیزد، چون میدانست حق با اوست، چنین کارهایی را بیهوده میدانست و البته در این مورد اشتباه میکرد.
چیز دیگری که به شدت اعصاب زانتیپ را خراب میکرد، این بود: هر بار کار غلطی انجام میشد یا اتفاق بدی میافتاد، سقراط بی معطلی می گفت:"من که گفته بودم."
و این عین حقیقت بود. قدرت استدلال مجادلهگر بزرگ به او این امکان را میداد تا از قبل، عواقب هر چیزی را بیهیچ اشتباهی پیشبینی کند. اما به جای تحسین این شمّ شوهر ــ البته سقراط به حق چنین انتظاری داشت و باید هم تحسین میشد ــ زانتیپ فقط او را نحس میدانست و بیشتر اوقات این مسأله را به او گوشزد میکرد و تقصیر همۀ بدبختیهایشان را به گردن او میانداخت، آن هم فقط به این دلیل که او آنها را پیشبینی کرده بود.
لازم به گفتن نیست که زانتیپ اصلاً قدردان این توانایی پیشبینی شوهر را برای اجتناب از اشتباهات و دردسرها نبود. وقتی سقراط میگفت، "حواست باشد اگر فلان کار را بکنی، چنین و چنان خواهد شد." یا "فکر میکنم حتماً فلان اتفاق خواهد افتاد" یا "خواهی دید که اینطور خواهد شد." این نازنین بانو به سق سیاه او لعنت میفرستاد!
سقراط در مقام شوهر، بدبختی دیگری هم داشت. اینکه اصلاً عصبی نبود. در عوض زانتیپ اعصاب خرابی داشت و به همین خاطر در دعواهایشان با جیغ و داد و فریاد و پرتاب وسایل خانه، جان سقراط را به لب میرساند. اما سقراط به خاطر آرامش فلسفی همیشگیاش، قادر به انجام چنین کارهایی نبود.
سقراط مثل همۀ اندیشمندان، مجادلهگران و درونکاوان، پر از شک و تردید بود و همواره خود را سراپا عیب و تقصیر میدید. این یکی از بدترین نقطه ضعفهایی است که در برابر زنها میتوان داشت و همین نقطه ضعف مشکلاتش با زانتیپ را تکمیل میکرد.
باری، با این تفاصیل فکر میکنم تصویری نسبتاً کامل از دلایل اصلی زانتیپ به خاطر آنهمه بیاحترامی به شوهر نامدارش ترسیم کرده باشم.
ترجمه: اعظم رسولی
این مطلب برای اولینبار در سایت همه چیز درباره فیلمنامه و سپس در فیلمنوشت منتشر شد. پس از تعطیلی سایتهای یادشده، این مطلب در سایت آرگومنتی ایتالیچی بازنشر شد.