نگاهی به سینمای نانی مورتی

نوشته شده توسط Reza Gheysarie

مورتی خیلی به موقع در سینمای ایتالیا پیدایش شد و از این رو درخشید. انگار همه منتظر او بودند؛ سال‌هایی بود که وودی آلن اوج می‌گرفت و در سینمای اروپا و به خصوص فرانسه و ایتالیا همه به دنبال یک وودی آلن اروپایی بودند.

فرانسه کمدینی به نام پی‌یر ریشار را رو کرده بود، بسیار نچسب. البته کمدین‌های قبلی فرانسوی، منهای لویی دوفونس، بیشتر در راه باستر کیتون قدم زده بودند. کمدین دیگری به نام پی‌یر اته در اوایل دههٔ شصت تا حدودی خوب کار کرد اما دیری نپایید که تکراری شد و نتوانست به نقش کمدی‌های متفکرانه و نه روشنفکرانه نزدیک شود. او معاصر ژاک تاتی بود که در فرانسه نامی بزرگ به حساب می‌آید اما هر دو بیشتر باستر کیتون را تداعی می‌کردند با این تفاوت که آن فیزیک نرم و چابک کیتون را نداشتند ضمن اینکه نمی‌خواستند و یا نمی‌توانستند با مدرنیزم سینمای روز قطع رابطه کنند. بهترین فیلم تاتی عموی من بود که امریکانیزه شدن زندگی فرانسوی را به سخره می‌گرفت. این فیلم موفقیت بزرگی به دست آورد اما بعد از آن تاتی دیگر نتوانست کار در خوری ارائه دهد و دچار تکرار شد اما به موقع خود را کنار کشید و می‌دانست کیتون بزرگ هدفی نیست که بشود به آن به سادگی دست یافت و حتی دست‌نیافتنی است. در ثانی، دوران صامت محصول زمان خودش بود و تکرار آن در زمان دیگر عبث بود. همان‌طور که خود باستر کیتون هم در فیلم‌های ناطق نتوانست آن گذشته پربارش را تکرار کند.

در ایتالیا هم سینمای کمدی دیگر مثل سابق نای حرکت نداشت و بازیگرانی چون مانفردی، تونیاتسی، و آلبرتو سوردی با همهٔ محبوبیتی که داشتند دیگر کنجکاوی‌ برنمی‌انگیختند. حتی روی به کارگردانی آورده بودند. مثلاً سوردی غالباً فیلم‌های خودش را کارگردانی کرد که نمی‌دانست در فیلم‌های قبلی‌اش با کارگردانانی مثل ریزی و مونیچلی اندیشه خوابیده بود در حالی که سوردی فاقد یک اندیشهٔ منسجم بود و در بعضی جاها اصولاً تا حد یک مرتجع عقب‌مانده پیش می‌رفت. بنابراین، سینمای ایتالیا در انتظار فردی بود که شجاع، صاحب اندیشه، و منتقد گزنده باشد و همه این‌ها در وجود نانی مورتی جوان بیتوته کرده بودند.

نانی مورتی که اسم واقعی‌اش جووانی مورتی است در ۱۹ اوت ۱۹۵۳ در برونیکو در استان تیرول جنوبی که ایتالیایی آن آلتو آدیجه نام دارد به دنیا آمد. تیرول استانی است در اتریش که هیتلر آن را بابت خوش‌خدمتی موسولینی و هم‌پیمان شدنش با آلمان نازی به ایتالیا حاتم‌بخشی کرد. در واقع، تکه‌ای از خاک اتریش را کند و ردش کرد به ایتالیا. این تکه از خاک اتریش که تیرول نام داشت به شمالی و جنوبی تقسیم می‌شد. جنوبی‌اش به تملک ایتالیا درآمد. ایتالیایی‌ها هم بلافاصله اسامی آلمانی را تغییر دادند و ایتالیایی‌اش کردند. تیرول شد آلتو آدیجه. مرکز آن که به آلمانی بولیتسن خوانده می‌شد، شد بولتزانو و تا مدتی بین اتریش و ایتالیای بعد از جنگ روابط بالا و پایین می‌شد.

نانی مورتی در حالی در تیرول جنوبی به دنیا آمد که پدر و مادرش برای تعطیلات به آنجا رفته بودند اما نانی بزرگ شدۂ رُم است. مادر و پدرش هر دو از جماعت فرهنگیانند. مادر آموزگار مدرسه متوسطه بود؛ پدر استاد ادبیات یونان در دانشگاه؛ برادر بزرگ‌تر نانی هم استاد دانشگاه در رشته ادبیات تطبیقی. بنابراین، مورتی‌ها خانوادگی اهل فرهنگ و هنر بودند.

نانی مورتی در سال ۱۹۷۳ فیلم کوتاه شکست (La sconfitta) را ساخت که بحران فکری یک دانشجوی جنبش شصت و هشت را مطرح می‌کرد. فیلم به خاطر به روز بودن موضوعش توجه زیادی را جلب کرد و ناخواسته تبلیغات عظیمی برایش شد. او را وودی آلن ایتالیا و اروپا خواندند. اما مورتی داناتر و هوشیارتر از این حرف بود که اسیر چنین افاضاتی شود و رو به ابتذال گذارد. از جمله این تبلیغات، ترتیب دادن یک بحث تلویزیونی بین او و ماریو مونیچلی بود. بحثی که بیشتر حالت رقابت بازی مشت‌زنی را داشت با تعدادی تماشاچی در صحنه که این یا آن را تشویق می‌کردند و بس مصنوعی بود. در این مصاحبهٔ تلویزیونی، مورتی توانست با حفظ تعادل به ورطهٔ خودستایی درنغلطد چون می‌دانست دیدهای انتقادی او هرچند گزنده هم باشد اما هنوز در مقابل ماریو مونیچلی فضای عرض‌اندام ندارد. پس بحث را رادیکالیزه نکرد و این جدل تلویزیونی که با نیت نه چندان خیری آغازیده شده بود، تقریباً معقولانه پایان یافت،‌جوری که برنده‌ای نداشت.

مورتی در واقع با فیلم من مستبد هستم به میدان سینما قدم گذاشت. فیلمی که کاملاً نو و واقعاً بدیع بود. ابتدا در محافل خصوصی و سینه کلوب‌ها به نمایش درآمد و بعد با جهشی نامنتظر بر پردۂ سینماها ظاهر شد. فیلم باز هم ماجرای یک سری دانشجوهای شصت و هشتی است که افکار مغشوشی دارند و از نظر ایدئولوژیک دچار سرگشتگی‌اند. در صحنه‌ای از فیلم مورتی کتاب سرمایه مارکس را در مقابل خود می‌گذارد و بلند بلند هرچه می‌خواند چیزی سر درنمی‌آورد. کتاب را می‌بندد و می‌گوید که ایدئولوژی را اشتباه کرده است. این وصف حال خیلی از دانشجویان آن سال‌ها بود که خود را مارکسیست می‌پنداشتند چون باب روز بود و حتی نوعی ژست روشنفکرمآبانه بی‌آنکه از محتوای آن چیزی سردربیاورند.

فیلم صحنه‌های به یادماندنی زیاد دارد و اولین فیلم سینمایی بود که تا حد زیادی به روحیه جوان‌های شصت و هشتی و حتی به ابتذال فکری‌شان می‌پرداخت. در واقع، نگاهی از درون داشت و انتقاد از سیستم در فیلمش جایی نداشت. چون کار ساده‌ای بود و در نتیجه خیلی آدم‌های دوآتشه به او تاختند. همین جروبحث‌ها عامل اصلی موفقیت شگفت‌انگیز این فیلم شد. فیلمی با هزینه کم ولی درآمد بی‌نظیر. مسلم است خیلی از تهیه‌کنندگان وسوسه بشوند و چک سفید به مورتی بدهند. اما مورتی راه خودش را می‌رفت و آگاهانه هم می‌رفت و به دام تجاری بازی نیفتاد.

فیلم او گذشته از ایتالیا،‌در خارج از ایتالیا ـ به ویژه فرانسه ـ موفقیت زیادی به دست آورد و مورتی از محبوبیت زیادی برخوردار شد، حتی بیشتر از خود ایتالیا. تا جایی که سال‌ها بعد در جشنواره کن ۲۰۱۲ رئیس هیئت داوران شد. او در سخنرانی افتتاحیه وضعیت سینما و اجتماع ایتالیا را به باد انتقاد شدید گرفت و این به مذاق ایتالیایی‌ها چندان هم خوش نیامد،‌به طوری که بعضی از روزنامه‌ها موذیانه نوشتند او بیشتر فرانسوی است تا ایتالیایی، در حالی که می‌دانستند او در هر حال مورتی است.

انتقادهای گزندۂ مورتی از وضعیت اجتماعی کشورش بود، به ویژه ایتالیای دوران نخست‌وزیری برلوسکونی. اگرچه برلوسکونی دیگر بر مسند نخست‌وزیری نیست، اما به خاطر افتضاحات خصوصی‌اش و بدبختی که بر سر ایتالیا آورد،‌ حیثیت آن کشور را یک پول سیاه کرد. برلوسکونیسم به نوعی زیرپوستی در جامعهٔ ایتالیا ادامه دارد و واقعاً معلوم نیست چگونه می‌شود از شر وجود او که چون بختک بر سر ایتالیا سنگینی می‌کند خلاص شد. بیست سال دولت برلوسکونی برای ایتالیا فاجعه‌آمیز بود و بسیاری از بحران‌های فعلی ایتالیا نتیجهٔ عملکرد خودخواهانه و خودمحوری اوست. حرکات جلف او که خودش فکر می‌کرد بامزه هستند حتی جامعهٔ اروپا را به ستوه آورده بود،‌به طوری که آنگلا مرکل آلمانی و سارکوزی فرانسوی را واداشتند بر ایتالیا و رئیس جمهور آن فشار آورند که هرجوری شده از شر وجود او خلاصی یابند. و حال که او دیگر نخست‌وزیر نیست،‌ روزنامه‌ها و تلویزیون‌های وابسته به او ول‌کن معامله نیستند و مدام دولت کنونی ماریو مونتی ـ که شخصیتی مطلع،‌ باوقار و استاد اقتصاد در دانشگاه میلان است ـ را مورد حمله قرار می‌دهند که باعث سقوط برلوسکونی شده و اقتصاد وضعیت بدتری نسبت به سابق پیدا کرده است، تا جایی که مونتی باوقار و احترام‌انگیز و بسیار کم‌حرف مجبور شد اعلامیه‌ای بدهد و از خود دفاع کند و بگوید که بحران فعلی نتیجه اعمال مخرب دولت سابق است، که در واقع تکرار حرف‌های مورتی بود در فیلم‌های ضد برلوسکونی‌اش.

نانی مورتی در فیلم‌هایش همان شیوۂ مستند داستانی روسلینی را در پیش گرفت. یعنی مطرح کردن مستقیم موضوع و در پی آن اضافه کردن مخلفات سینمایی به آن. مثلاً در فیلم بعدی خود به نام و اینک بمب مستقیماً شخصیت کمدین مشهور و محبوب ایتالیایی‌ها را به نام و به شخص مورد حمله قرار می‌دهد. سوردی که در ایتالیا به خاطر ماهیت دلال‌صفتانهٔ سیاسی‌اش مشهور بود،‌با دفاع گاه و بیگاهش از دوران فاشیسم در فیلم مورد حمله و تمسخر واقع می‌شد. او در صحنه‌ای از فیلم با شخصی که از آلبرتو سوردی دفاع می‌کند درگیر می‌شود و حتی کار به نزاع فیزیکی می‌انجامد. چندین سال بعد، از قضای روزگار هر دو برندۂ جایزۂ سینمایی ایتالیا، داوید دی دوناتلّو شدند و با اینکه شدیداً از هم متنفر بودند به اجبار روی صحنه کنار هم آمدند. در نتیجه صحنهٔ جالبی به وجود آمد که باعث تفریح حاضران شد.

مورتی در سال ۱۹۸۱ فیلم رویای طلایی را ساخت که جایزه شیر نقره‌ای ونیز را بابت آن دریافت کرد. در ۱۹۸۴ فیلم نیمه جنایی داستایوفسکی‌وار و شبیه جنایات و مکافات به نام بیانکا را ساخت که فیلم خوبی بود ولی از فیلم‌های همیشگی او فاصله داشت. او رفته رفته جایگاه خود به عنوان یک سینماگر نوآور و یک نواندیش اجتماعی را محکم کرد و بعد به این فکر افتاد که خودش تهیه‌کننده و پخش‌کنندۂ فیلم باشد، خصوصاً فیلم‌هایی که حضورشان بر پردۂ سینما تقریباً ناممکن است، از جمله فیلمسازانی مثل کن لوچ انگلیسی و عباس کیارستمی ایرانی. او در این میان سینمایی قدیمی در یکی از محله‌های قدیمی رُم را خرید و بازسازی‌اش کرد و اختصاص داد به نمایش فیلم‌های هنری غیرمتعارف از کارگردانانی مثل لوچ و کیارستمی.

مورتی مستندی هم دربارۂ نشان دادن فیلم کلوزآپ کیارستمی تهیه کرده است که چگونه دم در سینما می‌ایستد و تماشاگران را دعوت می‌کند که به دیدن این فیلم بروند. جالب چهره سینما‌روندگانی است که وقتی می‌فهمند این فیلم ایرانی است از تعجب دهانشان باز می‌ماند.

نانی مورتی هیچ وجه مشترکی نه با کمدی‌های قبلی ایتالیایی دارد و نه با طنز وودی آلنی فراگیر آن زمان. مورتی مستقیماً به مسائل سیاسی و اجتماعی می‌پردازد و آن‌ها را هدف می‌گیرد، خصوصاً دولت برلوسکونی را که لقمهٔ چرب و جیلی خوبی برای اوست. او دیگر قدیس سینمای ایتالیا است و کمتر منتقد سینمایی جرأت انتقاد از او را دارد چون ممکن است دیگران او را متهم به نفهمی و کژسلیقگی کنند. اما نانی خود آگاه‌تر از این حرف‌هاست و دست‌وپایش را گم نمی‌کند. او خودخواهی نشان نمی‌دهد بلکه تواضع همیشگی‌اش را حفظ می‌کند و این برای دوست و دشمن احترام‌برانگیز است. او مسلماً در باخت برلوسکونی نقش اساسی دارد اما روزنامه‌های وابسته به برلوسکونی او را هدف نمی‌گیرند چون خوب می‌دانند تأثیر معکوس دارد. قبل از او هم جان ماریا ولونته، بازیگر قدرتمند و متفاوت ایتالیایی، هم از چپ می‌تاخت. روزنامه‌های دست راستی او را به خاطر دستمزدهای بالایی که می‌گرفت ـ چیزی حدود ۲۰۰ میلیون لیره آن زمان ـ می‌کوبیدند و حتی به تمسخر می‌گفتند آن‌ها هم اگر برای هر فیلم ۲۰۰ میلیون لیره می‌گرفتند خیلی کمونیست‌تر از ولونته می‌شدند. اما مورتی به خاطر عدم وابستگی‌اش به جناح‌های سیاسی و استقلال‌اندیشی‌اش و حتی درافتادن گاه و بیگاهش با حزب کمونیست که حال نامش را تغییر داده به حزب دموکرات، شخصیت سیاسی و اجتماعی خود را قوام کامل بخشید. 

 

این مطلب برای اولین‌بار در سایت همه چیز درباره فیلمنامه و سپس در فیلم‌نوشت منتشر شد. پس از تعطیلی سایت‌های یادشده، این مطلب در سایت آرگومنتی ایتالیچی بازنشر شد. انتشارات کتاب خورشید نیز این مطلب را در کتاب گزیده مقالات رضا قیصریه تحت عنوان «مترجم خائن نیست» منتشر کرده است.

 

درباره

رضا قیصریه، استاد دانشگاه، نویسنده و مترجم آثار ایتالیایی است که مدرک دکترای علوم سیاسی خود را از دانشگاه ساپیه‌نتزای شهر رم دریافت کرده است. او فعالیت مطبوعاتی خود را ـ که عمدتاً با ماهنامه سینمایی فیلم بود ـ از اوایل دهه شصت آغاز کرد و در نیمه‌های این دهه به عنوان استاد در انجمن فرهنگی ایران ـ ایتالیا، دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد مشغول به فعالیت شد. او در مقام نویسنده، کتاب پرفروش کافه نادری را در کارنامه کاری خود دارد و در عرصه ترجمه نیز کتاب‌های مختلفی را از نویسندگان نامدار ایتالیا همچون آلبرتو موراویا، ایتالو کالوینو، دینو بوتزاتی، لوئیجی پیراندلو،‌ استفانو بنی و ... ترجمه کرده است و به دلیل تلاش جهت شناساندن فرهنگ و ادبیات ایتالیا به فارسی‌زبانان، وزارت فرهنگ و میراث فرهنگی ایتالیا در سال ۲۰۰۳ رسماً از او تقدیر به عمل آورد و وی جایزه خود را از دستان رئیس‌جمهور وقت ایتالیا دریافت کرد. او در ترجمه آثار فارسی به ایتالیایی نیز تبحر خود را ثابت کرده است و اولین ترجمه‌اش، ۷ داستان از صادق هدایت بود که در مجموعه‌ای تحت عنوان سه قطره خون توسط انتشارات Feltrinelli منتشر شد و چند سال قبل همراه با کتاب بوف کور صادق هدایت در یک مجموعه کامل تجدید چاپ شد.