کمپانی دیزنی در سالیان اخیر با رویکردی جدید کوشیده به جای بازنمایی و تکرار المانهای قصههای پریان در تولیدات خود، همسو شدن با زمانه را در پیش بگیرد و دنیای داستانها و افسانهها را به زندگی معاصر نزدیک کند. پلید (مالیفیسنت)، دلیر و منجمد سه انیمیشن مهم از تولیدات این کمپانی هستند که موفق شدند با حفظ وجهه افسانهای تا حد زیادی به دنیای امروز نزدیک شوند و در واقع افسانههایی قابل باور برای انسان امروز بسازند.
در میان همهی انیمیشنهایی که دیدهایم عدهی کثیری از آنها خواهان وفاداری به افسانهها بودهاند. و این نه تنها بازنمایی و تکرار المانهای قصههای پریان، بلکه تبعیت از قانون دنیای آنها را هم شامل میشود. داستانهایی که فقط دو نیروی شر یا خیر مطلق داشتند. دو سویهی تاریکی و روشنایی که از روز ازل با هم در نبرد بودهاند. قصههایی پُر از پرنس و پرنسسها که بدون سِحر و جادوگران، قدرت تغییر دادن چیزی را ندارند. پادشاهانی که در مورد همه چیز تصمیم میگیرند و ملکههایی که جز یک لبخند کمرنگ و نوازش شاهزادهی نوزاد نقش دیگری در داستان نمیتوانند داشته باشند. اما از جایی داستانها نیاز به تغییر را حس کردند. یا بهتر است بگوییم همسو شدن با زمانه را. و از زمانی انیمیشنها تا مرز آشناییزدایی پیش رفتند و ما شاهد فیلمهایی مثل مولان یا شاهزاده و قورباغه بودیم. در پی آن، نزدیک کردن دنیای داستانها و افسانهها به زندگی معاصر کوششی بود که میشد در اغلب انیمیشنها، حتی خیلی کم و کوتاه دید. با این حال اگر بخواهیم سه انیمیشن مهم را نام ببریم که بیشترین دامنهی این تغییرات را دارا هستد میتوان به مالفیسنت یا پلید، دلیر و منجمد اشاره کرد. سه داستانی که موفق شدند با حفظ وجههی افسانهای تا حد زیادی به دنیای امروز نزدیک شوند و در واقع افسانههایی قابلباور برای انسان امروز بسازند.
منجمد
از اولین دقایق شروع، بیننده با دو شاهزاده روبرو است که از هر لحاظ کاراکترهایی متفاوت هستند. و به مرور و متناسب با داستانْ این شکافِ شخصیتی بیشتر هم میشود. در منجمد این شخصیتها نیستند که دنبال طلسم میروند تا از آن یاری بگیرند یا آن را علیه کسی استفاده کنند. حتی این جادوگر نیست که به شکل موجودی عجیب یا پیرزنی زشت روبرویشان ظاهر شود. بلکه اینبار مهمترین عنصر افسانهها یعنی سِحر و جادو در خود شخصیت قرار دارد. و این برگ بسیار تازهای در بازی پریان است. شخصیت افسانهای اینجا از دست خود در امان نیست و مجبور است از تنها کسی که دارد -یعنی خواهرش- دوری کند. بزرگترین نیروی مخالف در قصه، که شخصیتها باید با آن بجنگند در خودشان است. آنچه موجب کشمکش و حتی انزوای شخصیت میشود همان نیرویی است که در بشر همواره وجود داشته و میتواند مخرب همهی چیزها و رؤیاهایش باشد. و البته این قدرت را هم دارد که حیاتی نو بیافریند. در این راه فقط خود او است که با کمک دوستی و عشق میتواند برآن غلبه کند. و جالب اینجا است که این عشق از سوی شاهزادهای سوار بر اسب آرزوها نیست. از جانب خواهری است که به عنوان شخصیت مهم و دیگر داستان، کنارش بوده. بنابراین برای باطل کردن جادوی ویرانگر، از قدرتی جادویی یا سِحری که به جادوی سفید معروف است استفاده نمیشود. همه چیز توسط نیروی بشر است که سر و سامان میگیرد. از این رو نگاه نو به مفهوم عشق واقعی و معیار عینیت آن، یکی دیگر از نکات برجستهی منجمد است. در کنار دو خواهر، دو مرد را داریم که حضور و پرداختشان، نشانههای دیگر آشناییزدایی محسوب میشود. پرنس هانس همراه اسبش همان مرد رؤیاهای دختران و پرنسسهای افسانهای است. همان عشق واقعی که از کودکی منتظرش هستند و در تمام قصههای پریان با آمدنش اوضاع به سامان میشود. نکتهی بسیار جالب داستان هم هجو این موضوع است. و اینکه شاهزاده ظرف چند ساعت تصمیم میگیرد با پرنس ازدواج کند به خوبی مورد طعنه قرار میگیرد. داستان از این طریق روش مرسوم افسانهها را به چالش میکشد. و به واسطهی آن به دنیای روابط امروز نزدیک و نزدیکتر میشود. دنیایی که دیگر با یک نگاه نمیشود شاهزادهی رؤیاها را انتخاب کرد. حرفی که السا و بعداً کریستوف یخشکن سعی دارند به آنا بگویند هم مؤکد همین مطلب است. چه طور میشود عاشق کسی بشوی که هنوز نمیدانی چهطور غذا میخورد یا رفتارش چهگونه است؟ در منجمد دو پیرنگ داستانی وجود دارند که سبب صعود بیشتر داستان و موفقیت آن میشوند اول آنکه پرنس هانس خودش یکی از نیروهای مخالف در فیلم است. مردی که تنها در پی تاج و تخت و چپاول آمده و دوم اینکه مرد رؤیاهای پرنسس آنا، یخشکنی با سورتمهی داغان است. همانطور که میبینیم منجمد به راستی قدم بزرگی در سنتشکنی برمیدارد و شکستن تصویر شاهزادههای سیندرلا و زیبای خفته و هزار دختر کلاسیک دیگر یکی از چندین دستآورد داستان است. و علاوه بر همهی اینها، صاحب تاج و تخت السا است. یعنی یک ملکه؛ نه شاهی که بری از هر بدی و زشتی و دارای قدرت مطلق است.
پلید
بعد از صدها هزار افسانه بالأخره داستانی به ما اجازه داد که روی دیگر سکه را هم به روشنی ببینیم. پیش از این، بارها و بارها به جناح روبرو رفته بودیم اما همیشه وجه تاریک ماجرا را نیروهای سیاه و اهریمنی میدیدیم که بیدلیل کینه میورزیدند و تنها و تنها همان یک بُعد را داشتند که قدرت و زندگی و مرگشان را سبب میشد. پلید به ما این شانس را میدهد که ببینیم زشتی از ابتدا زشت نبوده. اصلاً هیچ چیز از ابتدا در سیاهی مطلق نیست. این بار هم دست بشر است که موجب این سیاهی و کینه ورزی میشود. مالفیسنت، پری زیبا و مهربانی که تنها جرمش عاشقی است حالا تبدیل به جادوگری کینهای شده. و همه هم با خود میگوییم حق دارد. یک نفر از دیار ما، از بین انسانها، بالهای مالفیسنت را که مایهی غرور و قدرتش بودند بیرحمانه کنده. با مکر و حیله. و آن یک نفر اتفاقاً همان انسانی است که مالفیسنت عاشقش شده بود. آدمیزاد همیشه در افسانهها نقش قربانی را دارد. این او است که اسیر شهوات و امیال دیوان و پریان میشود و گول میخورد و بیرحمی و آزار میبیند. اما این بار همه چیز برعکس است. بشر با خوی زشتش هیولایی درست کرده که جز نفرین کردن یک کودک کار دیگری از دستش بر نمیآید. جملهی اول و آخر داستانْ جملات بسیار مهمی هستند. وقتی زیبای خفته میگوید شما باید داستان را از زبان من بشنوید و وقتی میبینیم حقیقت طرف دیگری هم داشته، دیگر نمیتوانیم زیبای خفتهی قبلی را بپذیریم. هرچند مدتها است که افسانههای آن شکلی قانعکننده به نظر نمیرسند. دو نکتهی مهم در مورد مالفیسنت میتوان برشمرد؛ اول این که شر به عنوان عنصر مرکزی که رقم زنندهی اتفاق بزرگ و حتی تغییر دهندهی تقدیر و سرنوشت است بیدلیل ظاهر نمیشود. آنچه افسانهها بر آن تأکید دارند این است که بعد از گناه نخستینِ بشر، شر همواره وجود داشته و غیرقابل تغییر است و پذیرفتن سیرت شر با همهی خصایص تیرهاش فرض اولیهی مسلم بوده. اما انیمیشن پلید به درستی این فرضیه را زیر سؤال میبرد. و تا حدی عنوانکنندهی این امر است که آیا شرِ گریبانگیر و بیرحم، حاصل شرارت و بیرحمی خود ما نیست؟ و اما مسئلهی دوم، بُعد و سویهی دیگر شر است. که از این حیث نیز آن را از مطلق بودن میرهاند. مالفیسنت اولین نفرینکنندهای است که به مراقبت و حفاظت از موجودی که نفرین کرده میپردازد. برای او دل میسوزاند و رنجاندنش را تاب نمیآورد. و شاید اینگونه برای فرزند مردی که زمانی رؤیایش را میدیده نقش یک مادر را ایفا میکند. با گذشت زمان تیر کینهاش همچنان به سوی مرد است اما با به جان خریدن هر خطری برای دخترک فداکاری میکند. نکتهی بعدی وجود همراه مالفیسنت است. در اکثر افسانهها، همراهان شیطانی موجوداتی خبیث و تا حدی ابله هستند که هر دو عنصر بلاهت و خباثتشان موجب ایجاد نقاط ضعف برای خود و پلههای سقوط برای مافوقشان میگردد. آنها تنها نوکرهایی هستند که هیچ اندیشه یا آگاهی حتی به جهل و خباثت خود ندارند. و اتفاقاً موجودیت خباثتشان هم در تمام افسانهها پذیرفته شده و امری عادی است. در فیلم پلید، دیاوال، همراه مالفیسنت به صورت آگاهی و وجدان عنصر شر است. او دست به اعتراض میزند و از مخالفت با اربابش نمیترسد. به خاطر کاری که نباید بکند به او اخطار میدهد و اطاعت کورکورانهی همراهان افسانهای را ندارد. آشناییزدایی دیگری که اتفاقاً در همین بخش اتفاق میافتد علاوه بر ماهیت، ظاهر کاراکتر است. کلاغ بر خلاف برداشت ثابت پلیدی و خباثتِ همیشگی در افسانهها، اینجا نگاهی روشنگرانه دارد. و بیش از آنکه در جهت ایجاد شر از آن استفاده شود برای کمک و به موقع سر میرسد. مانند انیمیشن منجمد؛ آنچه باعث نجات میشود عشق واقعی است اما این عشق را یک شاهزاده نمیتواند به پرنسس بدهد. این عشق حقیقی از جانب همان عنصری است که هزاران سال محکوم به نابودی و زندگی در دل تاریکی بوده و حال در داستان پلید میتواند عشق بورزد و باعث زندگی شود. دو جملهی کلیدی دیگری که در اول و آخر داستان مطرح میشوند مضمون حقیقی قصهاند؛ اینکه آن سرزمین را یک شجاع یا یک خبیث میتوانست نجات دهد و اتفاقاً نجات دهنده هر دو اینها بود. این نگاه به دو رویهی یک شخصیت منفی دستاورد مهمی در زمینهی داستانهای پریان به شمار میرود.
دلیر
انیمیشن دلیر را شاید بتوان یکی از مهمترین قصههای افسانهای این چند سال دانست. داستانی که از همان ابتدا بدون هیچ محافظهکاری یک راست به سراغ این موضوع میرود که شاهزادهای برخلاف خواستهی مادرش تمایلی برای تبدیل شدن به یک پرنسس لوس و کلیشهای را ندارد. کاراکتر او تا حد زیادی یادآور شخصیت مولان است. دختری که جنگیدن و مبارزه در ذات او است و زندگیاش تنها در راه منتظر ماندن برای شاهزادهها و ازدواج با آنان خلاصه نمیشود. اگر تقدیری هم وجود دارد او میخواهد که به میل خودش آن را تغییر دهد نه آنطور که به جبر رسوم به او میآموزند. این همان چیزی است که سعی دارد به مادرش بگوید. و در واقع شکاف بین دو نسل خاندان سلطنتی از همین نقطه است.
از سویی تصویر خانوادهی سلطنتی با آن تصویر همیشگی و شناخته شده کیلومترها فاصله دارد. شاه که همیشه شخصیتی مقتدر و باهوش و مظهر شجاعت قلمداد میشد حالا مردی است که یک پایش را در جنگ با خرس از دست داده و این بزرگترین خاطرهی دلاوری او است که مدام برای سه پسرش تعریف میکند. و همچنین بزرگترین تفریحش نیز تیراندازی به سوی خرسی تاکسیدرمی شده است تا انتقام پای از دست رفته را بگیرد. پادشاه از هوش زیادی برخوردار نیست. گاهی حتی نمیداند چهطور باید راهنمای دختر باهوشی مثل مریدا باشد. و سه پسر بچهاش به عنوان شوخی و بازی هر بلایی که بگویید سرش میآوردند. ملکه که همیشه عضوی دور و ناشناخته، و تنها، شخصیتی در داستانها بود تا بگویند شخصیت اصلی چهطور به دنیا آمده و هیچ وقت هم هیچ نقش دیگری نداشت یکی از محورهای اصلی شخصیت پردازی در این داستان است. مادر مریدا نه تنها صامت نیست بلکه اغلب تصمیمات مهم کاخ با او است. برنامهریزیهای او است که کاخ را سر پا نگه داشته و حتی اگر او به فکر نباشد شاه نمیداند باید برای آیندهی دخترشان چهگونه برنامهریزی کند. سه شاهزادهی کوچک، برخلاف همهی شاهزادهها هیچ وقت سرگرم مشق و فراگیری آموزشهای رزمی نیستند. مثل کودکان امروزی از سر و کلهی پدرشان بالا میروند او را دست میاندازند و از آشپزخانه شیرینی میدزدند.
شاهزادههای دیگر هم که از سه سرزمین جداگانه آمدهاند داغانترین شاهزادههایی هستند که تا حالا دیدهاید. از پس یک تیراندازی و جنگ تن به تن برنمیآیند. و آسان از همه چیز وحشت میکنند.
در انیمیشن دلیر، هجو بالای سِحر و جادو از این جهت اهمیت مییابد که اتفاقی کلیدی را در داستان رقم میزند. اینکه دیگر این روش برای انسان امروزی قانعکننده نیست. چون جادوها هم قلابی شدهاند. چه بسا با دیدن «موردو» بشود گفت از ابتدا هم همینطور بوده اند. اینجا هم برای مقابله با جادو به جای استفاده از سِحر، شخصیت از تواناییهای انسانیاش استفاده میکند. تغییر کاراکترها بینیاز از نیروهای فراواقعی، و مدیون دگرگونیهای درونی شخصیتها و به فراخور وضعیت واقعی داستان است. مادر تا زمانی که تبدیل به خرس نشده، به درستی تصمیمات دخترش را درک نمیکند. و آخرین نکتهی مهم اینکه انگیزش در مورد شخصیتها به خاطر عشق است و این عشق هیچ ارتباطی با مهر و محبت و ایجاد پیوند با شاهزادهها ندارد. همان عشق حقیقی میان خانواده است.
این مطلب برای اولینبار در سایت فیلمنوشت منتشر و پس از تعطیلی سایت مذکور به این سایت منتقل شد.