سقراط به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا نعیمی، تازهترین اثر گروه تئاتری «شایا» که از ۲۱ آذر تا ۲۷ دی در تالار وحدت به روی صحنه است، نمایشی است که بی هیچ تردید در شرایط اقتصادی حال حاضر حاکم بر تئاتر ایران تنها از قدرت خطرپذیری بالا و شجاعت کارگردان آن حکایت میکند. پروژهای بزرگ و آبرومند، و البته وابسته به گیشه با همکاری حداقل ۶۵ نفر.
این نمایش نیز همچون کارهای پیشین گروه شایا علاوه بر استفاده از عناصر دیداری مرسوم چون لباس، نور و صحنه بر عناصر اجرایی مهم دیگری چون موسیقی و رقص نیز تأکید میکند. در واقع، یکی از ویژگیهایی که آثار تولید شده در گروه شایا را نسبت به سایر گروههای همرده در وضعیت بهیادماندنیتری قرار میدهد همین استفادۀ مصرانه ازعناصر فرامتنی و زیباییشناسانهای چون آواز و موسیقی و حرکت است، اما آنچه که پیش از هر چیز سقراط را به اثری ارزنده بدل میکند متن است؛ متنی که به گفتۀ نویسندهاش ماحصل مطالعۀ حدود ۴۶ کتابی است که به زبان فارسی دربارۀ سقراط در بازار ایران موجود است. هرچند پژوهش شرط لازم برای نگارش متون ادبی و دراماتیک مبتنی بر وقایع تاریخی است، اما شرط کافی نیست و چه بسیار کسانی که در عرصۀ پژوهش صاحب درجاتاند اما از مهارت چندانی در تبدیل نتیجۀ یک تحقیق به یک درام یا داستان برخوردار نیستند. اما نعیمی پژوهشگری صبور و نمایشنامه نویسی قابل است که با خلق دراماتیک آثاری چون مکبث، شاه لیر، فاوست، رابینسون کروزوئه، مرکبخوانی و ارکستر مردگان، درخشش در ساعت مقرر و اکنون سقراط، تبحر بالای خود را در اقتباس از تاریخ، زندگی شخصیتها و ادبیات به اثبات رسانده و نشان داده است که میتوان با انتخاب هوشمندانۀ متن یا موضوع مرجع، از درهم نوردیدن زمان و مکان به مدد عناصر متنی و فرامتنی، بیان مسائل روز جامعۀ ایرانی و حتی دغدغههای انسان امروز در مقیاسی جهانشمول از زبان شخصیتهای داستانهای از پیش موجود، تماشاگر ایرانی را درگیر و جذب نمایش کند.
این درهم نوردیدن و درهم تنیدن زمان و مکان در سقراط نیز محسوس است، به طوری که از یک سو، مجسمههای دانشمندان و فیلسوفان یونان باستان دوران پیش از سقراط را میبینیم که در برابرش جان میگیرند و شکوه علمی، معنوی و فرهنگی یونانی را یادآور میشوند که امروز از آن ــ همچون سایر تمدنهای دنیای کهن ــ چیزی جز ستونهای سنگی برای جذب گردشگران به یادگار نمانده است و از سوی دیگر، استفاده از عناصر مدرن اجرایی چون لباسهای امروزی، کنایات سیاسی و اجتماعی روز جامعۀ حال حاضر ایران را شاهدیم.
این تلفیق گذشته و حال و آینده (نسبت به زمان سقراط) و انتخاب دورۀ پایانی زندگی این اندیشمند بزرگ به عنوان موضوع اصلی نمایش، دغدغۀ نویسنده نسبت به تکرارپذیری و تسلسل تاریخ را نشان میدهد. نمایش، با به تصویر کشیدن چند ماه آخر زندگی سقراط، بررسی هنجارها و ناهنجاریهای حاکمیت آتن و شرح آنچه که این فیلسوف بزرگ دنیای باستان را به کام مرگ کشاند نه تنها به واکاوی جامعۀ امروز ایران میپردازد، بلکه با در کنار هم چیدن عناصری متعدد، به عمد در تلاش است تا شباهتهای شهادت سقراط و به صیلب کشیده شدن مسیح را به یاد تماشاگر بیاورد تا به این ترتیب نشان دهد که در تاریخ کم نیستند بزرگ انسانهایی که جان خود را در راه اندیشه و ایمانشان فدا کردند تا از خونشان مکاتبی در جهان پایهگذاری شوند که بشر را به سوی تعالی سوق میدهند. در تائید این ادعا، به جملهای به نقل از ژیل وان هیمز که در صفحۀ دوم بروشور نمایش سقراط آمده اشاره میشود،
تمدن غربی ما، ارزشهایش را از واکنش در برابر دو بیگناه به دست آورده است: ننگ کشتن سقراط و ننگ به صیلب کشیدن عیسای ناصری.
بیشک، میان مسیح و سقراط شباهتهای بسیاری وجود دارد و پژوهشگران و متفکران غرب همیشه به این شباهتهای انکارناپذیر تأکید کردهاند و بیدلیل نیست که «تئودور گمپرتس» فیلسوف اتریشی و فیلولوگ کلاسیک، از سقراط به عنوان «اولین شهید آزادی اندیشه در دنیای غرب» یاد میکند. از جمله نقاط مشترک این دو شخصیت عالم بشریت میتوان به مواردی از این دست اشاره کرد: سقراط و مسیح هر دو هرگز هیچ کتابی ننوشتند و شرح زندگی، اخلاقیات، ایمان و دینداری آنها توسط شاگردان مستقیم و مریدان غیرمستقیمشان نوشته شد و همانگونه که حواریون زندگی مسیح را روایت میکنند تنها میتوان از لابهلای نوشتههای افرادی چون افلاطون، گزنفون و ارسطو به درکی از زندگی سقراط رسید. نه سقراط و نه مسیح هرگز مکتب یا مذهبی را پایهگذاری نکردند و آنچه امروز به نام آنها در قالب مفاهیمی چون «مسیحیت» و «آکادمی افلاطون» (برپایۀ آموزههای سقراط) وجود دارد بعدها به دست شاگردانشان بنیان گذاشته شدهاند. سقراط و مسیح هر دو در فقر زندگی کردند و هیچ دلبستگی به مال دنیا نداشتند و هر دو به جای پرداختن به فلسفۀ متافیزیک به فلسفۀ وجودی انسان از راه ایمان و عشق تأکید میکنند و انسان را در هر حال به احترام گذاشتن به قوانین زمینی فرا میخوانند. سقراط از مرگ نمیگریزد چون نمیخواهد به قانون خیانت کند و مسیح بشر را دعوت میکند که از قانون و عدالت زمینی به عدالت الهی برسد و در نهایت هر دو بیگناه و به دلایل سیاسی به مرگ محکوم میشوند. هیچیک از مرگ هراسی ندارند و با آغوش باز به استقبالش میروند چرا که هر دو معتقدند در فراسوی این دنیای مادی، جهانی است که روح پس از مرگ به آنجا میرود.
این شباهتها عیاناند اما از آنجا که شاید در نگاه اول برای تماشاگر ایرانی که درباره سقراط به اندازۀ کافی آگاهی ندارد بیگانه باشند، بنابراین نویسنده با پررنگ کردن شخصیت «تئودوته» ــ زنی باهوش و زیبا که به حرفۀ روسپیگری مشغول بوده و به ویژه گزنفون در کتاب «ممورابیلیا» (خاطرات سقراط) دربارهاش نوشته است ــ سعی در یادآوری شخصیت مریم مجدلیه در کنار مسیح دارد.
اما نمایش سقراط از منظر دیگری نیز قابل بررسی است و آن اهمیت حضور زنان در پیشبرد درام است. به نظر میرسد نویسنده با قرار دادن شخصیت سقراط (با بازی فرهاد آئیش) در کنار سه زن یعنی سافو (با بازی کتانه افشارینژاد)، زانتیپه (با بازی بهناز نازی) و تئودوته (با بازی لادن مستوفی) در تلاش است تا چالشهای زنان امروز جامعه ایرانی را به تصویر بکشد.
درباره سافو، بزرگترین شاعر غنایی یونان باستان، که افلاطون او را ایزدبانوی دهم هنر نامیده است داستانها و افسانههای بسیاری وجود دارد اما از میان همۀ این روایتها، نعیمی به سراغ داستانی میرود که برپایۀ آن سافو خود را از صخره ای به پایین پرت میکند و احترام سقراط را به این شاعر زن یونان باستان که بیش از ۱۰۰ سال پیش از او میزیسته است در معرض دید تماشاگر خود میگذارد، آنچنانچه ماکسیموس تیروسی نقل میکند، "سقراط به خاطر زیبایی ِ شعرهایش و خودش دوست داشت او را سافوی زیبارو بنامد."
در طول نمایش، سقراط روح سافو را میبیند و با او حرف میزند و در پایان هم اوست که زنجیر از دست فیلسوف پیر میزداید و او را در سفر به جهانی دیگر همراهی میکند. سوای تمام آنچه که در تاریخ و افسانهها آمده است، سافو در اثر حمیدرضا نعیمی نماد زنی است که به خاطر ارتقای فرهنگ و اندیشه زنان جهد میکند و از سوی جامعه خود تهمتها به جان میخرد اما از راه آرمانش که احقاق حقوق زنان است نمیگذرد.
دیگر زن، زانتیپه، همسر سقراط، است. در تاریخ فرهنگی، همواره از سه زن به بدی یاد میشود: همسر سقراط، همسر سعدی و همسر موتزارت. همسرانی که قدر و منزلت شوهران خود را ندانستهاند و به جای حمایت، آنها را مورد آزار قرار دادهاند. اما در اثر نعیمی، زانتیپه در فرصتی کمیاب این حق را مییابد که از خود دفاع کند و مگر نه اینکه تاریخ را مردان مینویسند پس چه کسی میداند به راستی در پس کجخلقیهای یک زن در مقابل شوهر شهیرش چه چیز نهفته است؟ زانتیپۀ نعیمی، نماد زنی سنتی، عامی و ساده است که تنها به یک مرد نیاز دارد و نه به یک فیلسوف، و اگرچه از این حامی مردانه و سایهای ایمن بر سر خود بیبهره است به تنهایی تمام تلاشش را برای حفظ زندگیاش میکند. میتوان گفت، جوابی که پسر سقراط ــ پسری بسیار امروزی و مثل همۀ جوانان امروزی به دلیل شکاف نسلی موجود در جامعه، با والدینش دچار تنش ــ به مادرش میدهد جواب نویسنده است به تمام زنانی که خود را قربانی زندگیهایی میکنند که بدون آگاهی از خصوصیات فکری، شخصیتی، مادی و معنوی شریک زندگی شکل میگیرد، "حفظش نکن! یا درستش کن یا ولش کن!".
سومین زن، تئودوته که اگرچه پیشهاش روسپیگری است اما تشنۀ آگاهی است و با وجود قدرت مردسالاری حاکم بر جامعهاش و نگاه تحقیرآمیزی که مردان به او دارند به سختی در تلاش است تا خود را از جهل برهاند. تئودوتۀ اثر نعیمی، نگاه خوشبینانه به زنان امروز جوامعی است که مردانشان قرنهاست حقوقشان را پایمال کردهاند؛ زنانی که به دنبال آیندهای بهترند و برای رسیدن به این آیندۀ بهتر حتی همنوعان عامی چون زانتیپه را هم سرانجام به آگاهی میرسانند.
سقراط نعیمی هر سۀ این زنان را دوست دارد اما تنها برای آن دویی احترام قائل است که برای شناخت خود تلاش کردهاند. او به هر سه زن جملۀ معروف خود را میگوید، "خودت را بشناس! خودت را همانند یک انسان بشناس!"
چرا که از نگاه سقراط تنها یک خوبی وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یک بدی وجود دارد و آن جهل است، و مگر نه اینکه تنها در آخرین دیدار او با همسرش است که زانتیپه خود را میشناسد و تنها در این زمان است که احترام شوهر فیلسوف را برمیانگیزد.
در اینجا، نویسنده با نگاهی گذرا به داستان مدئا، نوع چهارمی از زن را هم به تصویر میکشد که اگرچه سقراط به او علاقهای ندارد اما به نگاهش احترام میگذارد. مدئا زنی عامی نیست، آگاه است، انتخابگر است. در راه عشق، پدر و برادر را میکشد اما عشق را با زنی دیگر مییابد پس دست به انتقام میزند و دو پسر کوچک خود را به قتل میرساند.
سقراط نعیمی آشکارا میگوید که مدئا را دوست ندارد اما این درام برایش جالب است چون در نظر مدئا زشتی خیانت عشق از زشتی کشتن فرزندانش بیشتر است. بنابراین، از نظر سقراطی که آئیش نقش او را به عهده دارد، زنی که در راه رسیدن به عشق حاضر است دست به هرکاری بزند در زمان تنفر نیز قادر است از هر راهی انتقام بگیرد. این زن نه حاضر است همانند زنان عامی هر ذلتی را به جان بخرد و دم نزند و نه حاضر است حق خود را از راه شناخت و آگاهی به دست آورد. آنچه که از نظر این زن زشت و شایستۀ انتقام است «حق ناسپاسی» است.
نمایش پس از معرفی شخصیت و اندیشههای این فیلسوف یونان باستان در نهایت به صحنۀ دادگاهی میرسد که در آن سقراط با ۲۸۰ رأی موافق و ۲۳۰ رأی مخالف محکوم به مرگ میشود که جزئیات آن در «آپولوژی سقراط» (مکالمات سقراط) از زبان افلاطون آمده است و در نمایش نیز، افلاطون (با بازی ایوب آقاخانی) در تمام طول دادگاه در حال نوشتن شرح ماوقع است.
سقراط نمایشی تماشایی است و سقراط برآمده از فرهاد آئیش، پیرمردی دوست داشتنی و فاضل است که با جلب احترام و علاقۀ تماشاگرش به این فیلسوف بزرگ دنیای باستان، بیشک توانسته است روح او را از خود خوشنود سازد.
این مطلب برای اولینبار در سایت همه چیز درباره فیلمنامه و سپس در فیلمنوشت منتشر شد. پس از تعطیلی سایتهای یادشده، این مطلب در سایت آرگومنتی ایتالیچی بازنشر شد.